786

 

باز آمدی ای آشنا تا من ز شادی پر بگیرم
آن شور و حال رفته را چون آمدی از سر بگیرم
با تو ای آشنا همچون گذشته ها
عشق نهان در سینه من پا گرفته
رنگی دگر در چشم من دنیا گرفته
دوباره گوئی صبا ز گلشن
شکوفه آرد به کلبه من 

 

779

 .

 دی  پدر  جای  تو  ز من  پرسید ؛  

"بیدل" از "بی نشان" چه گوید باز !؟! 

.  

باور کنند یا نه ... 

مطمئنم نقش رخت بر پیشانی ام بود آنگاه که باشتاب و به اندک سلامی بر ما گذشت و ناگه به تأنی و تأمل بازپس آمد که: " ندیدی شان ؟ " 

و من منگ و لال از غوغایی که در درونم پنهان انگاشته بودم و از چشمانم به رسوایی زده بود ...