525

پیغام فرموده ای: " ببر مرا زخاطرت ، نرفت اگر " 

 نه به خاطر خویش که از برای رضا و راحت " دلِ آزرده از مَنَت " بارها خواسته ام ... 

یا نه شاید هم نخواسته ام ..... 

اماااا فکر کنم خواسته ام! فقط خیلی نخواسته ام ! یا شاید هممممم اصلا نخواسته ام ؛ که از یادت بِبَرَم ... 

اما ... 

نمی روی! یا بهتر است بگویم نمی خواهم بروی! یا درست تر است بگویم؛ دست من نیست که بخواهم یا نخواهم که بروی ... 

اصلا! چرا بخواهم ؟ که از یادم بروی . ضمنا! مگر دست من است ؟!؟!؟! 

بگذار تکلیف را روشن کنم؛ 

اگر دست من نیست ... که اتفاقا هم نیست ، پس ... شُکر! که نمی روی از خاطرم 

اگر هم دست من است ... که نمی خواهم و نخواهم خواست که بروی . 

و در هر حال ... 

تا نفس با من است . خیالت راحت ...  نمیروی از خاطرم  

ای همیشگی یار ، ای نشسته در دل ، ای بافته با جان. 

              « هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود » 

 ===============  

نازنینینم ! چگونه هر لحظه و هر نفس تو را یاد نکنم؟ در حالی که ؛ 

تو بودی آنکه در صبح زندگی رخ به من نمودی
تو بودی آنکه درهای عاشقی بر رخم گشودی

فروغ روی جانانی بهاران در بهارانی

اگر از نظر نهانی نهان از نظر نمانی

شبی را تنها، به گرداب غمها در افتاده بودم
در آن دم ،که خود را ، به امواج بحر فنا داده بودم

کسی کو، ز موجم ربودی تو بودی
به تاب و توانم فزودی تو بودی

درون هر گل پاکیزه رو، رنگ و بوی تو دیدم
زمین و آسمان آیینه ماه روی تو دیدم

هم آواز دل نغمه گرم در دل شبها تو بودی
نسیمی که دعای سحرم کرد شکوفا تو بودی

------------------------ 

"بگو کجایی" از رضا صادقی

500

دلبرا راز دل بشنو ، از خموشیِ من ، این سکوت مرا ناشنیده مگیر 

ای آشنا چشم دل بگشا ، حال من بنگر ، سوز و ساز دلم را ندیده مگیر 

دلم گیرد هر زمان بهانة تو ، سرم دارد شور جاودانة تو ، روی دل بود بسوی آستانة تو  

چو آید شب در میان تیرگیها ، گشاید پر روح من به شور و غوغا ، رو کند چو مرغِ وحشی سوی خانة تو 

از عشق تو جاودان ماند فسانة من 

با یاد تو زنده ام ، عشقت بهانة من 

پیدا شو چو ماه نو گاهی به خانة من 

تا ریزد گل از رُخت در آشیانة من 

به خدا که تو از نظر نروی 

چو روم ز برت ز برم نروی 

نروی یک نفس ز پیش چشمم 

که به چشمم بجز تو جلوه گر نشد 

اگر مراد ما برآید چه شود؟ 

شب فراق ما سرآید چه شود؟ 

============ 

ترسم که به پایان رسد عمر و تو نیایی 

از داغِ جدایی جگرم سوخت کجایی 

بختِ منِ سرگشته گره خورده به مویت 

وقت است دگر حلقة گیسو بگشایی 

من ماهیِ دلتنگم و چشمانِ تو دریاست 

زندانیِ دریایِ تو را نیست رهایی 

===========  

گر به تو اُفتدم نظر چهره به چهره رو به رو 

شرح دهم غمِ تو را نکته به نکته مو به مو 

می رود از فراقِ تو خون دل از دو دیده ام 

دجله به دجله یَم به یَم ، چشمه به چشمه جو به جو 

ابرو و چشم و خال تو صید نمود مرغِ دل 

طبع به طبع و دل به دل ، مهر به مهر و خو به خو 

مهر تو را دلِ حزین بافته بر قماشِ جان 

رشته به رشته نخ به نخ ، تار به تار و پو به پو 

------- 

بیتؤ خؤدا ره حمئ بکا بینمه وه جارئ چاوی یار 

دیته وه تافی لاوه تیم له حزه به له حزه شه و به شه و 

ده چمه وه لای هه رچی مه لی چریکه داره بوم بلین 

قؤمری به قؤمری پؤر به پؤر ، بولبول و سنج و که و به که و 

بؤ مه گه ر یادی چاوه که ت ساتئ وه لا ده چئ له دل ؟ 

له حزه به له حزه سات به سات ، روئیا به روئیا  خه و به خه و 

هه رچی ده ماری هه ستمه به یادی تؤ وه لئ ده دا 

جمگه به جمگه ره گ به ره گ ، قؤلفه به قؤلفه گه و به گه و 

 

جه ژنت پیرؤز گولم

 

جه ژنت، 

جه ژ نم ، 

جه ژنمان پیروز ...