میلاد دلبند

هنوز بعد از یکسال مات و مبهوتم که گلایه های تند و تیز آنروزت فوران بغضهای فروخورده از دست من بود یا تاثیر تهدیدهای مادر و تمهید تو برای محافظت همه یمان و یا فقط بهانه ای و راهی برای رهایی؟ یا شاید هم چیزی دیگر؟ خودت می دانی و از خودت باید شنید! [چه آرزوی خوبِ محالی] 

 در هر حال و با هر دلیل و منطقی که به قضیه نگاه کنیم؛ شاید تو حق داشتی که دست از دلم بداری ،  

شاید ، یا بهتر است بگویم بی شک تو پیش از من ، همین حالا و بعد از این هم روزهایی را داشته و خواهی داشت که سرشار از شادی و شور و شعف بوده . کسانی را داری که لحظاتت را شادتر و روزهایت را رنگی تر از آن کنند که با من تجربه کرده ای . دوستداران و همراهانی داری که مهرشان به دلت و مهربانیت به دلشان می نشیند .

اما من چی؟ من چرا از تو دور افتادم؟ من چرا دست از دلت بدارم؟ من چرا دست از دوست داشتنت بکشم؟ من چرا دست از عشقت بشویم؟ و من چرا دست از سرت بردارم؟ 

از تو که بهترین و خاطره انگیزترین روزهای زندگی ام را باهات گذراندم ! از تو که ناب ترین و لذتبخش ترین ساعات عمرم را در کنارت سپری کردم ! از تو که شادترین و زیباترین لحظات حیاتم را باهات تجربه کردم !  

از تو که تجسم عشقی در زندگی من و تبلور مهری در ذهن و دل و جان من . تو که هرجا و هروقت سخن از عشق و دلدادگی می شود تو در خاطرم آیی و جز تو در خاطرم نیاید.

تو را نادیدن ما غم نباشد     »«»«»«     که در خیلت به از ما کم نباشد 

من ازدست تو در عالم نهم روی »«»«»«  ولیکن چون تو در عالم نباشد 

بیا تا جان شیرین در تو ریزم  »«»«»«   که جز تو در جهان همدم نباشد

معراج

دیروز سالروز معراجمان بود 

آنروز که عشق بالِ شوق گشود به لامکانِ مهر 

به یاد تو ، به عشق تو و در جستجوی تو بدانجا باز رفتم تا این روز بی بدیل را جشنی از نو بگیرم ...(هیهات) 

وجب به وجبِ مسیر ، ذره ذره آن خاک ، لحظه لحظه این روز و گُله گُله این طبیعت تو را در خود و مرا بیخود داشت . 

آنقدر بوییدمت بوییدمت تا مست چون آندم شدم 

آندم که؛ عشق تو را و تو مرا به پرواز کشیدید، به آغاز به آواز سپردید... 

 

 در بسترت لاله روییده 

================== 

و اعجاز این روز ؛ سر رسیدن دوبارة ترانه ای که مُهر این روز را تا ابد بر خود و در خاطر من دارد 

ترانه ای که آنروز من برای اولین بار بهمراه تو می شنیدمش ، و هرچند در حال و هوای آنروز کاملا بی ربط و نامرتبط می نمود . اما لحن و تمنا و محتوای دلکش اش جاذبة عجیبی داشت و اگر در خاطرت مانده باشد در مسیر رفتنمان بارها و بارها گوش دادیم اش. 

مدتها بود در میان انبوه ترانه های دستچینم نشنیده بودمش که دیروز ناگهان رخ نمود و آن لحظه بود که ارتباط عجیب و مناسبت غریبش با این روز افسانه ای را متوجه شدم . 

شاید بیربط بنظر برسد اما انگار عشق یکسال زودتر و در اوج رهایی و عروج ، حال دیروز مرا و فریاد دلم را پیش بینی کرده بود. 

در ترانه ای از بانوی صدا؛  

برگرد عزیزم که مرا هم نفسی نیست
در خونه ویرونه دل جز تو کسی نیست
نه یادی زکسی میکنه 
نه بی تو هوسی میکنه
دل دیوونه ای که زدی شکستی
صدا صدای پای تو شد هوا همش هوای تو شد
خدای او فقط تو شدی و هستی
رسم روزگار همینه 
درد انتظار همینه و 
من میدونم و تو میدونی 
که باز میمونم و هستم
تمام عاشقا میدونند تو کار عاشقی میمونن و
من میدونم و تو میدونی
که باز میمونم و هستم
بیا تا که درین خونه برای تو کسی هست
بیا تا که دلم بدونه که فریاد رسی هست
بیا ای که به غیر از تو مرا هم نفسی نیست
بیا تا که دلی هست و در اون دل نفسی هست

فریاد زدستت بیداد زدستت
رهایی که ندارم من از چشمای مستت

چشمهایت

دیروز خودت را دیدم ، چشمهایت را نه 

چشمهایی که تمام رازهای عشق را یکجا در خود دارند 

شوق را ، شیدایی را ، مهر را ، مهربانی را ...