به قول آن نازنین؛
زادروز مرا به اشتباه در شناسنامه ام ثبت کرده اند
" آخرین روز بهار" زادروز من است .
روزی که برای اولین بار دستهای من دور تو پیچید و تو در من منتشر شدی .
روزی که تو با من همقدم شدی و من در تو گم شدم ، چنان که تا امروز و اکنون به خود باز نیامده ام .
و اما امروز؛ چه زادروز غم انگیزی
تو نیستی تا به مبارک بادی دوباره ام برانگیزی
به عشق
به اوج
به زندگی
تو نیستی تا جشنی از نو سازیم
بودنمان را
یکی بودنمان را
باهم و درهم بودنمان را...
بازآی دلبرا که دلم بیقرار توست «»«»«»«» وین جان برلب آمده در انتظار توست
در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست «»«» جز باده ای که در قدح غمگسار توست
هر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان «»«» آسایشی که هست مرا در کنار توست
بیچاره دل که غارت عشقش به باد داد «»«»«» ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت «»«»«»«» این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست
---------------------------
پ.ن؛ داخه که م بو دویکه ، خوزگه توزی ، هه ر توزی به دلی خوم تماشام ئه کردی .
خو پیاو ناویری له ترسی دایکی ...