هنوز بعد از یکسال مات و مبهوتم که گلایه های تند و تیز آنروزت فوران بغضهای فروخورده از دست من بود یا تاثیر تهدیدهای مادر و تمهید تو برای محافظت همه یمان و یا فقط بهانه ای و راهی برای رهایی؟ یا شاید هم چیزی دیگر؟ خودت می دانی و از خودت باید شنید! [چه آرزوی خوبِ محالی]
در هر حال و با هر دلیل و منطقی که به قضیه نگاه کنیم؛ شاید تو حق داشتی که دست از دلم بداری ،
شاید ، یا بهتر است بگویم بی شک تو پیش از من ، همین حالا و بعد از این هم روزهایی را داشته و خواهی داشت که سرشار از شادی و شور و شعف بوده . کسانی را داری که لحظاتت را شادتر و روزهایت را رنگی تر از آن کنند که با من تجربه کرده ای . دوستداران و همراهانی داری که مهرشان به دلت و مهربانیت به دلشان می نشیند .
اما من چی؟ من چرا از تو دور افتادم؟ من چرا دست از دلت بدارم؟ من چرا دست از دوست داشتنت بکشم؟ من چرا دست از عشقت بشویم؟ و من چرا دست از سرت بردارم؟
از تو که بهترین و خاطره انگیزترین روزهای زندگی ام را باهات گذراندم ! از تو که ناب ترین و لذتبخش ترین ساعات عمرم را در کنارت سپری کردم ! از تو که شادترین و زیباترین لحظات حیاتم را باهات تجربه کردم !
از تو که تجسم عشقی در زندگی من و تبلور مهری در ذهن و دل و جان من . تو که هرجا و هروقت سخن از عشق و دلدادگی می شود تو در خاطرم آیی و جز تو در خاطرم نیاید.
تو را نادیدن ما غم نباشد »«»«»« که در خیلت به از ما کم نباشد
من ازدست تو در عالم نهم روی »«»«»« ولیکن چون تو در عالم نباشد
بیا تا جان شیرین در تو ریزم »«»«»« که جز تو در جهان همدم نباشد